17 مرداد 1402 ساعت: 00:5
با عصبانیت درب اطاق را به هم میکوبد و میگوید این نماز چه فایدهای دارد، مادر بدون توجه به خشم جوان میکوشد بگوید که این نشانه دوست داشتن است و این جا ..... نیست که هر ساعتی خواستید وارد شوید و هر زمان دلتان خواست خارج.
سر و صدا همچنان ادامه دارد؛ سعی میکنم به چیز دیگری فکر کنم تا ناخواسته وارد دعوای مادر و دختری همسایه عزیزمان نشوم. چون فکر میکنم هر دوی ما اذیت خواهیم شد. من برای پاسخ دادن به سوالات ارتباطی در اینباره (سوالاتی که هر بار میپرسد و هیچگاه اجرا نمیکند و تا مدتها پس از پرسیدن سوالات در آسانسور سعی بیهودهای میکند برای دزدیدن نگاهش از من، بهطوری که چشم در چشم هم نشویم.
برخی اوقات فکر میکنم این سوالات برای دختری که دهه سوم زندگیاش را میگذراند خیلی دیر است. بعد یاد صدای او میافتم که در دعواهایشان میگوید: «من دیگر کودک 3 ساله مهدکودکی نیستم و هر کاری دلم بخواهد میکنم».
دوران گذار برای ما پدر و مادرهای دهه چهل و پنجاهی که باید از سبکها و الگوهای سنتی خود به شیوه مدرن درآییم پدیده بسیار پیچیدهای است. وقتی به نوجوانی خودمان برمیگردیم فضای جامعه ملتهب از جنگ و انقلاب بود و ما در این بین باید با بحران هویتی خود کنار میآمدیم. از خودم میپرسم که ما خوششانس بودیم که کسی نگران بلوغ و مشکلات ما نبود یا بدشانس بودیم و نادیده گرفته شدهایم. هر چه بود آثار آن همچنان با ماست و مشکلاتی را برای ما به ارمغان میآورد.
دوستی نقل میکرد که در خانهشان در آن سالها قانون پدر حاکم بود که وقتی صدای اذان غروب را شنیدی خودت را به خانه برسان. خوب این قانون مشخصات یک قانون خوب را دارد که در فرزندپروری زیاد در مورد آن خواندهایم و شنیدهایم. این مشخصات عبارتند از:
1.روشن و شفاف بودن
2. خبری باشد نه سوالی
3. با احترام گفته و اجرا شود (دستوری و آمرانه نباشد)
4. ساده باشد (متناسب با سن فرزندمان و بر اساس شناخت ما از تواناییهایش تعریف شود) پیچیده نبودن
5. تعداد قوانین کم باشد (متعدد بودن قانون، خانه را مثل پادگان میکند که در آن دائما باید به قوانین بزرگترها توجه کرد)
جایی مطلب جالبی میخواندم در مورد فرزندپروری انسانمحور که بسیار بامعنا و سخت است. این که به بچهها بهعنوان مینیاتوری از یک آدم بزرگسال نگاه نکنیم، بلکه به آنها بهعنوان موجوداتی با ظرفیتها و شرایط متفاوت نگاه کنیم که رویکرد متفاوت ما را میطلبند. بچهها هر چه خردسالترند بکرتر هستند و ما نباید فکر کنیم که میتوانیم آنها را آنطور که خودمان میخواهیم بزرگ کنیم زیرا آنها متعلق به ما نیستند، بلکه متعلق به آینده هستند. جملات زیبای «جبران خلیل جبران» برای من همیشه خواندنی است، پس شما را دوباره به خواندن آن دعوت میکنم:
«فرزندان شما، فرزندان شما نیستند
آنها پسران و دختران اشتیاق زندگیاند
آنها از طریق شما آمدهاند و نه از شما
و اگر چه آنها با شما هستند، متعلق به شما نیستند
شما میتوانید عشق خود را به ایشان بدهید، ولی افکارتان را نه
زیرا آنها افکار خودشان را دارند
شما میتوانید تن ایشان را در پناه خود سکنی دهید، ولی روحشان را نه
زیرا روح ایشان در خانه فردا ساکن است، خانهای که شما نمیتوانید آن را ببینید
خانهای که شما حتی در رویاهایتان قادر به دیدن آن نیستید
شما میتوانید تلاش کنید که مثل آنها شوید، ولی هیچگاه سعی نکنید آنها را مثل خودتان سازید
زیرا زندگی نه به عقب باز میگردد و نه در دیروز درنگ میکند
شما کمانی هستید که فرزندانتان تیرهای زنده آن هستند و به جلو پرتاب میشوند
کماندار نشانه را در مسیر نامتناهی میبیند و شما را چنان با قدرت خویش خم میکند که تیر به دورترین حد ممکن پرواز کند
اجازه دهید خم شدنتان در دستهای کماندار سرشار از شادی باشد
زیرا به همان اندازهای که او تیری که به پرواز درآمده است را دوست دارد، کمانی که ثابت است را هم دوست میدارد»
پس بیایید از بودن با آنها لذت ببریم، چیزی که بهسرعت برق و باد میگذرد و چشم باز میکنیم و میبینیم که از خانه رفتهاند و حسرت روزهایی را میخوریم که رابطهمان را بهدلیل خودخواهی خود مکدر کردیم و میل برگشت آنها را به خانه کاهش دادهایم.
برخی از ما والدین در دوران میانسالی و سالمندی که دیگر نیازهای خاص خودمان را داریم که میتواند شامل مراقبت و رسیدگی و... باشد، باز از سر بچهها دست بر نمیداریم و مرتبا به آنها کارهایی را که در حقشان کردهایم را یادآوری میکنیم و فکر میکنیم با منت گذاشتن بر سر آنها اوضاع را بهتر خواهیم کرد و در حقیقت در جستوجوی محبت آنها هستیم، غافل از این که ما خودمان تصمیم گرفتیم که آنها را به دنیا بیاوریم، تصمیمی که از سر مسئولیتپذیری است و طبعا به عواقب و پیامدهای آن برای طولانیمدت هم فکر کردهایم، پس چرا برای حل مسائل خود آنها را سرزنش میکنیم.
امیدوارم مادران عزیزی که با تب بالای فرزندآوری در این روزها مواجه هستند بهخوبی و با استفاده از بارش فکری به این تصمیم خود فکر کنند و روزی نرسد که بگویند چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
نوشته زیبای زیر برای یادآوری لذت بردن از وجود عزیز بچههاست:
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم، به جای آن که انگشت اشارهام را به سمت او بگیرم، در کنارش انگشتهایم را در رنگ فرو میبردم و نقاشی میکردم.
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم، به جای غلطگیری به فکر ایجاد ارتباط بیشتر میبودم.
بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم، سعی میکردم دربارهاش کمتر بدانم، اما بیشتر به او توجه کنم.
به جای اصول راه رفتن، اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین میکردم.
از جدی بازی کردن دست برمیداشتم و بازی را جدی میگرفتم.
در مزارع بیشتری میدویدم،
و به ستارگان بیشتری خیره میشدم،
بیشتر در آغوشش میگرفتم و کمتر او را به زور میکشیدم.
کمتر سخت میگرفتم و بیشتر تاییدش میکردم،
اول احترام بهخود را در او میساختم و بعد خانه و کاشانهاش را و بیشتر از آنچه که عشق به قدرت را یادش بدهم، قدرت عشق را یادش میدادم.
با ما همراه باشید
www.farzande-man.com