دنبال مقصد نگردید، مسیر همان مقصد است
20 مرداد 1399 ساعت: 15:5



«نمی‌خواهم پسرم به سرنوشت پدرش دچار شود.» چه سرنوشتی؟ «الان برایتان توضیح می‌دهم.» پدر کارگری ساده است. همه اعضای خانواده طردش کرده‌اند. می‌گویند او مایه آبروریزی است. 
یا خمار است یا مشغول کار طاقت‌فرسایی برای به دست آوردن هزینه خماری. «روز‌های اول ازدواج‌مان وقتی متوجه شدم که بیش از حد معمول می‌خوابد، با مادرش حرف زدم و نگرانی خودم را ابراز کردم. او گفت تو از شهرستان آمده‌ای و روی بچه من اسم می‌گذاری. همان موقع متوجه شدم که کلاه گشادی سرم رفته. آنها با اسم و رسم و مال و منال خود خانواده ساده من را فریب داده بودند.

یادم نمی‌رود که پدرم می‌گفت بالاخره خدا تو را از فقر و فلاکت نجات داده و جوانی سوار بر اسب سفید آمده تا تو را به قصر آرزوهایت ببرد. کاخی که همان روزهای اول روی سرم آوار شد. مادرش گفت اگر می‌بینی ک..... حوصله کار ندارد، به این دلیل است که هیچ وقت لازم نبوده مسوولیتی را انجام بدهد؛ یعنی همیشه همه چیز برایش مهیا بوده است.

او می‌گفت نقش پدری می‌تواند او را تغییر دهد چون او قرار نیست در این نقش با کسی رقابت کند و همه این نقش مال اوست. نمی‌دانم چرا یک بار از خودم نپرسیدم کسی که هیچ‌گاه تلاش کردن را در زندگی تجربه نکرده، چگونه می‌تواند در نقش مهم پدری به عنوان اولین هنرآفرینی خود شرکت کند و موفق باشد. من گول حرف‌های مادر شوهرم را خوردم و حالا بچه‌ای دارم که احساس می‌کنم دارد زندگی خود را از روی دست پدر می‌نویسد.

دائم به او می‌گویم: «ببین هیچ کسی پدرت را دوست ندارد، ببین ما همیشه تنهاییم، تو که دوست نداری زیردست همه باشی و هر کسی به تو دستور بدهد. نگاه کن پسرعموهایت چقدر راحت‌تر از تو زندگی می‌کنند (البته عموها هم خودشان جربزه کار ندارند و کار پدربزرگ را دنبال می‌کنند، اما حداقل در خانه احترام و اعتبار دارند.) کاری نکن که من هم ترکت کنم. به این دوستان ناباب اعتماد نکن، پدرت را هم رفقایش به این روز انداختند.»

آنچه خواندید سرگذشت واقعی مراجعه‌کننده‌ای است که به قول خودش دوست دارد با بازگو شدن آن برای دیگران مانع بدبختی دختران جوان دیگر شود، اما من این سرگذشت را برای بررسی تله‌های فرزندپروری مناسب دیدم.

می‌خواهم در اینجا هرم نیاز‌های مازلو را با شما مرور کنم. بر اساس این هرم نیازهای انسان در 5 سطح قابل بررسی هستند. سطح اول، نیازهای فیزیولوژیک است، مثل نیاز به غذا، تنفس و دمای مناسب؛ در این سطح بدن هم انسان را برای رسیدن به نیاز یاری می‌کند. مثلا با گرسنه شدن فرد متوجه احساس نیاز به غذا می‌شود و در جستجوی غذا روانه خواهد شد.

سطح دوم نیاز به امنیت است که از مصادیق آن می‌توان نیاز به ثبات، آزادی، ساختار اجتماعی، قانون و حفاظت را نام برد. وقتی به این نیازها پاسخ داده نشود فرد دچار ترس، اضطراب، بی‌نظمی و عدم امنیت می‌شود.

سومین سطح نیازهای مازلو، نیاز به تعلق است. اینکه فرد احساس کند به گروه و دسته‌ای تعلق دارد، نیازی است که همچنان بشر برای رسیدن به آن تلاش می‌کند.

سطح چهارم نیازها، نیاز به عزت‌نفس است و بالاخره سطح پنجم که نیاز به خودشکوفایی است.

به نظر می‌رسد کودکی که در موردش صحبت کردیم، تنها می‌تواند نیازهای فیزیولوژیک خود را برطرف کند. رفتارهای پدر، مثل غیبت مکرر از خانه، ندیدن کودک، وقت نگذراندن با او و طرد کودک آسیب‌هایی است که پدر هر روز و هر لحظه از زندگی کودک را با آن پر کرده است. از آنجایی که تکامل هر کودکی قبل از تولد و در دوران جنینی آغاز می‌شود، می‌توان گفت که این پدر به سلامت مادر در دوران مهم قبل از بارداری نیز آسیب‌زده است.

خوب است بدانیم امروزه زندگی بچه‌ها (از صفر روزگی تا پایان 2 سالگی) به عنوان هزار روز طلایی یاد می‌شود؛ یعنی کودکان یک‌سال قبل از اینکه به‌دنیا قدم بگذارند نیز به‌طور غیرمستقیم از شرایط تاثیر می‌گیرند اما رفتارهای مادر چه آسیب‌هایی به کودک می‌زند. مادر نقش مهم و حیاتی در زندگی هر یک از ما بازی می‌کند. کودک نظرات مادر را در مورد خود باور می‌کند اما این کودک از مادر خود چه می‌شنود؟

«من هیچ وقت چیزی نخواهم شد؛ افرادی که دوستشان دارم روزی مرا ترک خواهند کرد؛ حتما اتفاق بدی خواهد افتاد؛ به آدم‌ها نباید اعتماد کرد و...»

پرواضح است که این طرحواره‌های شناختی را به سختی می‌توان تغییر داد. پسری که در خانه می‌بیند پدری که باید با او همانندسازی کند، هیچ جایگاهی ندارد و دائم مورد توهین و ناسزا توسط مادر قرار می‌گیرد؛ او نیز به‌راحتی به پدر پرخاش می‌کند و گاهی او را کتک می‌زند. شما باشید برای این مادر چه نسخه‌ای می‌پیچید؟ مادری که خود را قربانی ازدواجی می‌بیند که از آن تصوری دیگر داشته است. او در حال حاضر آنقدر از دست مشکلات خسته و درمانده است که نمی‌تواند تصویر دیگری از پدر ارائه دهد، بله تصویر یک فرد بیمار به جای یک فرد احمق و دیوانه و لاابالی. مگر اعتیاد یک بیماری نیست؟ اما متاسفانه باید گفت رسم روزگار چنین است!

در پایان شما را به خواندن رمانی از «ونه گات» دعوت می‌کنم که در آن او از سیاره‌ای به نام «ترالفامادور» سخن می‌گوید. جایی که ساکنان آن در 4 بعد زندگی می‌کنند، به این معنا که از آینده خود باخبرند و با علم به اتفاقات پیش‌رو، به‌شکلی غیرعادی معمولی زندگی خود را می‌گذرانند. درواقع آنها می‌توانند در آن واحد، تمامی لحظات زندگی خود را ببینند، اما سرنوشت‌شان را تغییر نمی‌دهند، چون این قدرت را یافته‌اند که نگاه خود را بر لحظه‌ای متمرکز کنند که آن را دوست دارند. به نظر می‌رسد مادر داستان ما هم این دیدگاه را به زندگی خود دارد و در حال تخریب زندگی خود و فرزندش است.

دکترمیترا حکیم‌شوشتری
فوق‌تخصص‌روان‌پزشکی کودک و نوجوان
برچسب ها
دیدگاه کاربران

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد

طراحی و اجرا توسط: هیاهو