0
0
        

آلزایمر بیماری غریبی است. مغول امراض را می‌ماند. بی‌بهانه سر می‌رسد و تمام گذشته و خاطرات را تاراج می‌کند. گاهی چنان آدمی را زیر و رو می‌کند که گویی «او» دیگر همو نیست و انگار به شخص دیگری بدل شده است. شخصی که هویتش، شرحه شرحه است و احساسات و منطقش را به یغما برده‌اند. چند ملاحظه اخلاقی در این باب در پی می‌آید:
یکم. آلزایمر، گرچه حافظه را مختل می‌کند، اما انهدام هویت انسانی نیست. فروکاستن آدمی به خاطراتش، خطایی معرفت شناختی است. منابع معرفت مردمان عبارتند از ادراک حسی، عقل، حافظه، درون‌بینی و گواهی. ممکن است در مبتلایان به آلزایمر عقل و حافظه و حتی ادراک مختل شود اما ما درکی از «درون‌بینی» این مبتلایان نداریم و نخواهیم داشت و
از این رو نمی‌توانیم تمام هویتشان را برباد رفته بدانیم.
دوم. یاد بگیریم به مبتلایان آلزایمر نگوییم آلزایمری. آلزایمر جزیی از وجود آنها - و نه همه آن - است.
سوم. تشخیص به موقع و زودهنگام آلزایمر ، این فایده را دارد که بیمار را زودتر از احوال خویش با خبر می‌کند. بیمار ِمطلع، مجال رتق و فتق روزگارش را می‌یابد و ممکن است برای فردای بی‌خاطره و کم‌حافظه‌اش از هم‌اکنون طرحی بریزد. ما در قبال آینده خویش مسوولیم
چهارم. برخی از انواع نادر آلزایمر ممکن است صبغه ژنتیکی داشته باشد و در میان فرزندان، همرسان شود. کتمان خبر بد، نارواست اما یادمان باشد پیش از درخواست فرزندان، آنان را در جریان بیماری‌های فردا نگذاریم. اگر کسی نخواست بداند، نخواستنش را معتبر بدانیم و ارزش دهیم. گرچه که هرچه می‌گذرد، امکان ندانستن کمتر می‌شود.
پنجم. به خاطر تخریب خاطره و اختلال حافظه، تصور بر این است که مبتلایان به آلزایمر، هویتشان را از دست داده‌اند. از سویی هویت با کرامت انسانی پیوند خورده است. سخت حواسمان باشد به بهانه اینکه بیمارمان در جستجوی زمان از دست رفته است یا زندگی غایبانه‌ای دارد، کرامتش را مخدوش نکنیم. همان سال‌هایی که او در مدار هوشیاری و حواس جمعی و فردی زیسته است، کافی است تا بار سنگینی از احترام نامشروط و لحاظ کرامت انسانی بر دوشمان بگذارد.
ششم. ما گذشته‌های دور را فراموش کرده‌ایم اما بیخ گوشمان را محاسبه می‌کنیم. بسیاری از مبتلایان به آلزایمر، گذشته‌های دور را به خاطر می‌آورند ولی از آنچه پیش پایشان رفته است، غافلند. درنگ کنیم. به خاطره‌های مخدوشمان ننازیم و مبتلایان به آلزایمر را بارِ گران زندگی فرض نکنیم.
هفتم. با پیچیده شدن روزگار، همه ما محتاج ذهن منبسطیم. اگر موبایل و دفترچه یادداشت و ضربدرهای پشت دستمان نباشد، همه اختلال حواس داریم. دوران حافظه‌های طلایی گذشته است. مبتلایان به آلزایمر را کمک کنیم تا ذهن منبسط داشته باشند.
هشتم. کودک‌انگاریِ مبتلایان به آلزایمر، خطایی اخلاقی است. تمایز احترام و ترحم را در این بیماران لحاظ کنیم.
نهم. برخی مطالعه‌ها نشان داده‌اند که افراد حسود یا بدبین بیشتر در معرض ابتلا به آلزایمرند. اما این مطالعات، از منظر پسینی، هیچ به کارمان نمی‌آیند. علیت در پزشکی به ما یاد می‌دهد که از معلول به علت نمی‌شود رسید. به دیگر سخن، جفاست که بگوییم هر که آلزایمر گرفته است، حسود یا بدبین بوده است.
دهم. الیوت، شاعر بزرگ انگلیسی زبان ِقرن بیستم، بر این باور بود که «شعر خوب شعری ا‌ست که با ما رابطه برقرار کند پیش از آنکه فهمیده شود.» ما به اقتضای آلزایمر به شاعرانگی با این بیماران ملزم‌تریم تا سوال‌پیچ کردن آنها و محک منطقی مدامشان. تنها پزشک است که حق دارد برای بررسی بیمار، او را با سوال‌پیچ کردن بیازماید. درنگ کنیم؛ گاهی فقط تن صدای ماست که با بیمارمان ارتباط برقرار می‌کند.
دکتر حمیدرضا نمازی
عضو گروه اخلاق پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران




مطالب مرتبط

دیدگاه کاربران

ارسال ديدگاه
نام :    ایمیل : 

عکس خوانده نمی شود کد امنیتی :      

کلیه حقوق این سایت متعلق به موسسه فرهنگی ابن‌سینای بزرگ می باشد. طراحی و اجرا توسط: هنر رسانه




ناحیه کاربری

آدرس ایمیل:
رمز عبور:
 
رمز عبورم را فراموش کرده‌ام

ثبت نام