آنچه گذشت: کسی که به افسردگی شدید مبتلا بوده و همچنان این حال سراغش میآید از افسردگی و افکار و احساسات در زمان اوج این بیماری میگوید.
افسردهترین و به آخر خط رسیدهترین آدمی که تا امروز دیدهام در فیلم ترک لاس وگاس بوده است. مردی معتاد به الکل و البته افسرده و در انتظار مرگ که هیچ انگیزه و البته خواستی برای بهتر کردن وضعیت زندگیاش ندارد. نیکلاس کیج که نقش این مرد، بن، را بازی کرده، برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. این نکته تنها نقطه شادیآور بعد و البته حین تماشای فیلم است که تماشاگر را از مهارت و ظرافت بازی کیج به وجد میآورد وگرنه تمام فیلم چیزی جز فلاکت، ناامیدی و بدبختی نیست. بارقه امیدی که هر از چند دقیقهای پیدا میشود لحظههایی بعد جایش را با ناامیدی مطلق و تلخی و اندوه عوض میکند. هیچ حرکت و قدمی به جایی نمیرسد. انگار آدمهای اطراف و همه اتفاق و ماجراها دست به دست هم میدهند تا این آدم بغایت افسرده را به آخرین نقطه برسانند. فکر میکنم در دنیای واقعی هم خیلی وقتها اوضاع همین است. وقتی به مدت طولانی افسرده باشی، آدمهای اطرافت هم طوری برخورد میکنند که انگار بدشان نمیآید همان توانی را هم که برایت باقی مانده از دست بدهی و کامل بیفتی. واقعا نه کسی حوصله دارد، نه توان و نه وقت و نه اعصاب. شاید هم کسی بدش نیاید رقیبی در کار نباشد. از طرفی، آدمها در وضعیت عادی هم که باشند خیلی وقتها احساس پوچی و اضافه بودن میکنند. حالا وقتی آدمی را که خودش از زندگی افتاده و افسرده شده، ببینند بدشان نمیآید از جلوی چشمشان دور کنند تا شاهد یاس و بیچارگی کسی در نزدیکیشان نباشند و احساس بدتری پیدا نکنند. افسردگی و ماندن در این حالت به همین دلیل خیلی بد است. هم شخص افسرده و هم اطرافیانش اذیت میشوند. افسردگی طولانیمدت دلسوزی اولیه آدمها را از یک جایی به نفرت و بیرحمی تبدیل میکند. آدم افسرده، هم از چشم و روی زندگی میافتد، هم از چشم و روی زندهها. حالا که به روزهای طولانی افسردگیام فکر میکنم به این نتیجهها رسیدهام که افسرده باید زودتر خودش را دریابد و هر طور شده خودش را از آن حالت نجات بدهد وگرنه زندگی و زندهها کمک میکنند تا زودتر برسد به آخر خط.
ادامه دارد...
ح. ب