عنوان شعری که در ستون «شعر و سلامت» این هفته میخوانیم، «غریبه» است و این عنوان قبل از ورود به شعر، بخش عظیمی از موضوع شعر را روشن میکند. بسیاری از شاعران برای بعضی از شعرهایشان عنوانی انتخاب میکنند که از آن نمیتوان به موضوع شعر پی برد؛ بلکه عنوان، جزیی از شعر میشود و در این شعر با چنین عنوانی بلافاصله از خود میپرسیم: «غریبه هستم یا نیستم؟»، «غریبه هست یا نیست؟»، «غریبه چه کسی است؟» و ... شعر «غریبه»ی «فریدون فریاد» را با هم میخوانیم:
غریبه
«من غریبهام.
با درختها فارسی حرف میزنم.
درختها پاسخم میدهند.
درون این خویشاوندی
غریبه نیستم.»
از مجموعه «آسمان بیگذرنامه»/ «فریدون فریاد»
سطر اول شعر میگوید: «من غریبهام.» شعر با اول شخص مفرد شروع میشود. این غریبه در کجا قرار گرفته است؟ در شهری از شهرهای وطنش یا خارج از وطن؟ سطر دوم شعر میگوید: «با درختها فارسی حرف میزنم.» این سطر به ما میگوید که فاعلِ شعر یا ضمیر اول شخص حاضر در شعر که همان شاعر باشد، دور از وطن به سر میبرد؛ جایی که کسی زبان ملیِ او را نمیداند. نمیتوان گفت امکان دارد او در یکی از ولایتهای غیرفارسیزبان ایران حضور داشته باشد، چرا که مثلاً یک فرد بلوچ یا گیل یا ترکزبان امروزه حداقلِ زبان فارسی را اگر نتواند صحبت کند، حتماً خواهد فهمید. پس در این شعر گرچه میشود گفت من در وطن خودم هم غریبه هستم و زبان مرا نمیفهمند، یعنی خود مرا به عنوان یک انسان نمیفهمند، لیکن او با درختها به زبان فارسی حرف میزند -نه با انسانها- و همین امر، غریبه بودن و دور از وطن بودن او را نشان میدهد و درختها که پاسخ او را میدهند، او احساس خویشاوندی میکند؛ چرا که با درختها و طبیعت و پرندگان و حیوانات میشود به هر زبانی حرف زد. شعر با سطرِ «غریبه نیستم» به پایان میرسد. در واقع، از طریق زبان مادری و ملی، نوعی بازگشت به درون صورت گرفته است؛ بازگشت به خاطرات، روابط و حضور همزبانی و همزبانها در درون و در بادها و یادگاریها...
ایرج ضیایی
شاعر و منتقد ادبی