زندگی برای هر کسی معنا و مفهوم خاصی دارد و اینکه به ما در زندگی خوش بگذرد یا نه، دست خودمان است. فرهاد آئیش و مائده طهماسبی زوج هنرمندی هستند که زندگی را سخت نمیگیرند و از داشتههایشان لذت میبرند. آنها در حال زندگی میکنند و از لحظهلحظه زندگیشان لذت میبرند و با امید و اشتیاق، مسیر زندگی شخصی و حرفهایشان را ادامه میدهند. در آستانه تحویل سال 95 سراغ این زوج هنرمند رفتهایم تا از دیروز و امروزشان بیشتر بدانیم و با آنها گفتوگو کنیم. حاصل گفتوگویمان نقبی زده است به نوروزهای قدیم و رازهایی خواندنی از زندگی این زوج دوستداشتتنی. با ما همراه شوید.
دلم میخواهد از نوروز کودکیهایتان شروع کنیم. آن زمانها نوروز برایتان چه معنا و مفهومی داشت؟
آئیش: من در 5 سالگی پدرم را بهدلیل تصادف از دست دادم و به همین دلیل بیشترین خاطرات کودکی من مربوط میشود به بودن کنار مادرم. یادم میآید در آن زمان کودکیام مادرم از یک ماه قبل در تدارک نوروز بود و خانهتکانی میکرد چون به این سنت خیلی اعتقاد داشت و برایش مهم بود. یادم میآید از یک ماه قبل مادرم سبزه سفره هفتسین را سبز میکرد و اینکه لحظه تحویل سال هم برایش خیلی مقدس بود. مورد دیگری که از آن سالها به یاد دارم این است که همیشه پس از تحویل سال نو به اتفاق بقیه فامیل به خانه دایی بزرگم که حکم پدر را برای من داشتند، میرفتیم ولی افسوس که خیلی از اقوامم دیگر کنارم نیستند و جایشان خالی است. مادر، دایی و خالهام در عرض 3 ماه فوت کردند و همین موضوع ناگهان گیجم کرد. البته قبل از مرگ مادرم و وقتی که بیمار شد و در بستر افتاد، تقریبا این گیجی سراغم آمده بود اما وقتی او را از دست دادم و بعد هم ناگاه خاله و داییام کوچ ابدی کردند، واقعا شوکه شدم.
طبیعی است چون مادرتان دو نقش مهم در زندگی ایفا میکردند.
بله و جالب است بدانید مادرم مدیر مدرسه بودند. زنداییام اولین مدرسه شبانهروزی را تاسیس میکند که مادرم مدیر آن مدرسه میشود و اغلب مدیر نمونه در منطقه بود. ایشان متولد سال ۱۲۹۶ بود. تصور کنید که او جزو اولین دختران دیپلمه محسوب میشد؛ سال ۱۳۲۰ او دیپلم داشته است. زمانی که زنان شرایط مناسبی برای تحصیل نداشتند، او به خاطر موقعیت فرهنگی خانوادهاش تحصیلکرده بود.
طهماسبی: مادر فرهاد، ۸۰ سال پیش، با اینکه موقعیت امروز زنان را نداشته اما توانسته تحصیل کند، در سالهایی که معدود کسانی پیدا میشدند که باسواد باشند.
آئیش: بله، تمام مدارس شمیران، مادرم را میشناختند. پدربزرگم هم شعر میگفت. علاوه بر این، معلم بچههای مستوفیالممالک بود.
در کودکی بچه بازیگوشی بودید؟
آئیش: نه، اتفاقا خیلی کارهای عجیب و غریب نمیکردم و به همین دلیل مادرم اجازه میداد در کوچه بازی کنم. به هرحال فضای آن دوره با حالا تفاوت داشت. جالب است آن موقع کوچه معنا داشت، بچهها با هم بزرگ میشدند و پدر و مادرها رابطه خانوادگی با هم داشتند، بنابراین هر محلهای هویت خاص خودش را داشت. برعکس امروز که کوچه و محله تقریبا حذف شده، بهخصوص برای خانوادههایی که در آپارتمان زندگی میکنند، خیلی غمانگیز و خطرناک است.
خانم طهماسبی! شما از دوران کودکیتان برایمان بگویید.
طهماسبی: کودکیام در یک خانواده بزرگ گذشت و در محله خاصی بزرگ شدم چون با بیشتر اقوامم در یک محله بودیم و با بچههای فامیل در کوچه بازی میکردیم. الان که فکر میکنم دنیای راحتی داشتیم چراکه زندگی ما محدود به یک اتاق و خانه نبود بلکه زندگی ما در یک محله گذشت. مورد دیگری که از آن سالها هنوز در خاطرم است این است که یک سال زمستان دیر تمام شد و در نوروز هوا هنوز خیلی سرد بود. به همین دلیل مادرم کرسی را جمع نکردند و سفره هفتسین را روی آن چیدند و حسابی از این جهت برایمان لذتبخش بود. به هر حال مادر من هم زن سنتیای بود و آمدن نوروز برایش مهم بود و دوست داشت مراسم را خیلی خوب برگزار کند.
در کودکیهایتان چقدر مشتاق گرفتن عیدی بودید؟
آئیش: خیلی زیاد! حتی از یک ماه مانده به نوروز، این اشتیاق در من بود. یادم میآید وقتی عیدیهایم زیاد میشدند، آنها را میشمردم. به نظر من، عیدی برای بچهها پول شیرینی است و انگار مال خودشان است. به هر حال من در همان روزهای اول، کل عیدیهایم را خرج میکردم.
لباسهای نوروزیتان را میخریدید یا میدوختید؟
آئیش: نه، مادرم برایم میخرید. یادم است از جنرال مد در خیابان لالهزار هم خرید میکردیم.
طهماسبی: من همراه خانوادهام قبل از عید از شهرستان به تهران میآمدیم و خرید میکردیم. در آن مدتی که به تهران میآمدیم خیلی به من خوش میگذشت چون به خانه خاله، دایی و عمویم میرفتیم و کلی خوش میگذشت. البته این را هم بگویم که من خیلی لباس نو دوست نداشتم و بیشتر مایل بودم لباسهای قبلیام را بپوشم چون لباسهای نو زبری خاصی داشتند و از این جهت اذیت میشدم.
بازی مورد علاقهتان در کودکی؟
طهماسبی: یادم میآید در نوروز بچهها دور هم جمع میشدیم و با تخممرغهای رنگی بازی میکردیم. تخممرغ هر کسی که زودتر میشکست، او بازنده بود.
حاجیفیروز هم در زمان کودکیتان بود؟
طهماسبی: بله، او با زدن دایره زنگی در محلهها آواز میخواند و نوید آمدن نوروز را میداد. یادش بخیر! روزهای خوبی بودند آن روزها.
سالها بعد وقتی که بزرگتر شدید نوروز برایتان چه تفاوتی کرد؟
طهماسبی: من از جوانی برای تحصیل به آلمان و پس از آن به آمریکا رفتم و نزدیک به 20 سال در ایران نبودم. به همین دلیل دیگر خیلی در آن سالها نوروز برایم معنایی نداشت چون شرایط برگزاری این سنت را در خارج از ایران نداشتم یا درس میخواندم یا سر کار بودم و آن سالها جشن ایرانیها هم خیلی معنا و مفهومی نداشت. به همین دلیل نوروز یک جورهایی از زندگی من حذف شد اما خوشبختانه در سالهای اخیر این سنت برایم جذابتر شده و آن را دوست دارم.
با توجه به اینکه شما مدتها در آمریکا زندگی کردهاید آیا مراسم نوروز را برگزار میکردید یا نه؟
آئیش: من برعکس مائده، هر کجا که بودم، سفره هفتسین را میانداختم، چون مرحوم مادرم به این موضوع خیلی حساس بودند و برایشان دارای اهمیت بود. یادم است حتی یک سال برای ایرانیهای شهری که در آنجا ساکن بودم، سفره هفتسین انداختم و برای شوخی وسایلی مثل سیخ، ساطور و... گذاشتم. آن زمان من به واسطه کارهای تئاتری که انجام میدادم بین ایرانیها مشهور بودم. به هر حال نوروز برای من یک سنت پسندیده است.
با خانم طهماسبی چگونه آشنا شدید؟
آئیش: زمانی که در آمریکا تحصیل میکردم، برای اجرای برنامهای به آلمان رفتم و همان جا با مائده آشنا شدم. تقریبا 3 سال دورادور با هم ارتباط داشتیم تا اینکه یک روز ناگهان به من الهام شد که مائده همان کسی است که من میخواهم زندگیام را با او ادامه دهم. همان موقع بود که شمارهاش را گرفتم و گفتم: «میخواهم با تو ازدواج کنم.» ساعت 5 صبح به وقت آلمان بود. یادم است مائده از شدت تعجب فقط میخندید و فکر میکرد دارم با او شوخی میکنم.
راستی! چرا بچه ندارید؟ آیا موضوع یک تصمیم دونفره است؟
آئیش: بله، من و همسرم تمام آزادیهایی که در زندگیمان داشته و داریم را با بچه نداشتن در دوران پیری تاخت زدهایم. بالاخره هر آزادیای قیمتی دارد و این آزادی برای ما قیمتش بچهدار نشدن بوده. اگر بچهدار بودیم، دیگر نمیتوانستیم هر مسافرتی که میخواستیم، برویم و... خلاصه باید خودمان را مرتب با وضعیت کودک هماهنگ میکردیم. اما اصلا منکر نمیشوم که به هر حال بچه داشتن هم جذابیتهای خاص خودش را دارد و میتواند شیرینیبخش زندگی خیلیها باشد. من معتقدم این هم یکی از آن تصمیمهایی است که هر زوجی باید برای زندگی خودش و متناسب با زندگی خودش بگیرد.
از نوستالژیهایتان بگویید.
آئیش: من اصولا خیلی آدم خاطرهبازی نیستم. دلیلش هم این است که خدا را شاکر هستم. حتی زمانی که زندگی سخت میشود و سخت میگذرد، باز هم سعی میکنم خوشحال باشم و در لحظه زندگی کنم. گذشته برای من خیلی معنایی ندارد و مرور کردن آن حس تازهای به من نمیبخشد. به همین دلیل خیلی کاری با نوستالژی ندارم.
دوست دارم از سفرهایی که با خانم طهماسبی در گذشتههای دور داشتهاید برایمان بگویید.
آئیش: من به اتفاق مائده همه جای آمریکا را سفر کردیم و این سفر یکی از جذابترین سفرهایی بود که با هم داشتیم. یادم است به ماشینم کاروان وصل کردم و سفر طولانی خود را شروع کردیم. نمیتوانم بگویم کدام سفر بهتر بوده. همین سفرهای داخلی که میروم به کردستان و کویر خیلی خوب است و معتقدم سفر واقعا آدم را پخته میکند و جلوه جدیدی از زندگی را به تو نشان میدهد. من عاشق سفر کردن هستم. یادم است در دوران مجردیام یک بار نزدیک 2 ماه به اتفاق یکی از دوستانم در یک چشمه در بلندی یک کوه زندگی کردیم.
به نظر میرسد شما جزو افرادی هستید که تمام روزهای زندگیشان را زندگی کردهاند.
آئیش: فکر میکنم همینطور باشد. راستش من خوشبختی را امری خیلی عجیبوغریب یا خارقالعاده که دستیافتنی نباشد، نمیدانم. معتقدم خوشبختی در دل آدم است. یک امر درونی است، نه یک امر بیرونی. کافی است قناعت را بلد باشیم و در حال زندگی کنیم. برای من، همین که هر شب با مائده میز شام را میچینم و با او شام میخورم، یک خوشبختی بزرگ است. اینکه من میتوانم هر روز عشقم را با کلام و رفتارم به همسرم نشان دهم، یعنی خوشبختی. خوشبختی به معنای ثروت یا سایر داراییهای بیرونی نیست. آدم باید از درون شاد باشد و از لحظات بودن در کنار نزدیکانش لذت ببرد. من خیلی تعجب میکنم از مردهایی که عشقشان را نسبت به همسرشان بیان نمیکنند. یک زن نیاز دارد که دوست داشته شود و این احساس برای او امنیت و آرامش دنبال دارد.
یک توصیه برای اینکه حال روانیمان خوب شود.
آئیش: به خودتان حرفهای مثبت را تلقین کنید و اگر توانستید، وقتی خیلی خسته شدهاید، به سفر بروید. من بعد از یک دوره کاری سخت حتما مسافرت میروم تا دوباره خودم را پیدا کنم. شادی را به روان و جسمتان هدیه بدهید. بالاخره برای آرامش در زندگی باید بیاموزیم که یک چیزهایی را نبینیم و نشنویم.
نظر شما چیست خانم طهماسبی؟
طهماسبی: به نظر من نمیشود یک راهحل و یک توصیه همگانی کرد چون شرایط زندگی آدمها با هم تفاوت دارد. کسی که کودک بیمار دارد یا بدهکار است، نمیتواند شاد و شاکر باشد اما در نهایت میتوانم بگویم سعی کنید از حداقل آنچه که در زندگی دارید، لذت ببرید. من معتقدم آدمهای این روزگار دچار یک گمگشتگی شدهاند و این گمگشتگی آنها را خسته کرده است. اگر شما اتفاقاتی که در سراسر دنیا میافتد را بررسی کنید، به خوبی تنش و اضطراب را میتوانید در مردم دنیا ببینید و سرعت زمان و سرگشتگی باعث بروز خیلی از مشکلات مردم امروز شده است. نکته مهمی که دلم میخواهد به آن اشاره کنم این است که باید یاد بگیریم آرامش، صبر و تلاش را از خانه به بچههایمان یاد بدهیم تا بعدا وقتی وارد جامعه شدند زود جا خالی نکنند و دچار اضطراب نشوند. به نظر من نسل من به بچههایش خیانت بزرگی کرد؛ مادر و پدرهای امروزی بیش از اندازه بچههایشان را حمایت میکنند، برعکس دنیای غرب که بچهها از 18سالگی باید روی پای خودشان بایستند.
برخی از والدین نظرشان در این مورد این است که چون وضع جامعه خوب نیست، نمیتوانند بچههایشان را رها کنند.
طهماسبی: بله، اما زمان ما هم شرایط جامعه خوب نبود اما نسل من عصیانگر بود و آموخت که روی پای خودش بایستد، برعکس امروز که بچهها همه جوره به والدین خود چسبیدهاند و از زندگی کردن هراس دارند.
چقدر اهل خودمراقبتی هستید؟
آئیش: راستش، البته متاسفانه، من خیلی اهل این ماجراها نیستم و خیلی سخت و کم میتوانم ورزش کنم، در حالی که به شدت هم به آن نیاز دارم.
خانم طهماسبی! سبد غذایی شما در خانه چگونه است؟
طهماسبی: ما حدود 20 سال است که گوشت نمیخوریم و فکر میکنم خوب نیست آدم برخی موجودات را نگه دارد و به آنها حسابی برسد و بعد سرشان را ببرد برای خوردن خودش! بیشتر غذاهای شرقی میخورم؛ مثلا غذاهای چینی، تایلندی و ژاپنی؛ این غذاها پر از سبزیجات هستند و برای بدن بسیار مفیدند. ما در زمان دانشجویی خیلی فستفود میخوردیم اما یکباره تصمیم گرفتیم آداب غذا خوردنمان را تغییر دهیم و به همین دلیل هم هست که سالهاست از غذاهای ارگانیک استفاده میکنیم و احساس سبکی داریم. خوشحال هستم که گیاهخواری کمکم در ایران جای خود را باز میکند. یادم میآید وقتی ایران آمده بودم مادرم فکر میکرد من خیلی ضعیف شدهام و پنهانی به من گوشت میداد ولی بدنم خیلی سریع واکنش نشان میداد و از همان زمان برای دیگران هم جا افتاد که گیاهخوار هستم.
کارگردانی، بازیگری یا نویسندگی؟
طهماسبی: کارگردانی را دوست دارم، مضاف بر اینکه عمر بازیگری در زنان کمتر است و سناریوی کمتری برای زنان در سن من نوشته میشود.
آئیش: تئاتر را دوست دارم، به خلوت نویسندگی علاقه دارم. سینما و تلویزیون برایم تفاوتی نمیکند، اینکه نقش چقدر چالش داشته باشد، مهم است. اصولا کمدی را دوست دارم و خوشحالم در ۳ زمینه (تئاتر، تلویزیون و سینما) کار میکنم.
چه چیزی شما را ناراحت میکند؟
طهماسبی: تظاهر و دروغ ناراحتم میکند.
آئیش: واقعا دروغ عصبانیام میکند. اگر مجبور شوم دروغ بگویم، احساس حقارت میکنم.
چقدر مطالعه میکنید؟
آئیش: مطالعه میکنم، ولی به سفر علاقه بیشتری دارم.
طهماسبی: کتابهایی که دوستان به من معرفی میکنند را میخوانم. همیشه کتابهایی برای خواندن دارم.
اهل سینما و تئاتر هستید؟
طهماسبی: من به تئاتر و سینما میروم و برای فرهاد تعریف میکنم و بعضی اوقات با هم میرویم.
یک سورپرایز برای مخاطبانتان؟
طهماسبی: نمایش چمدان به نویسندگی و کارگردانی همسرم از 8 فروردین ماه در سالن اصلی تئاتر شهر برگزار میشود که میتوانید از تماشای آن لذت ببرید.
یک آرزو در لحظه سال تحویل؟
آئیش: امیدوارم مردم سال 95 را با امیدی بیشتر و حالی خوشتر آغاز کنند.
طهماسبی: آرزوی سلامت و حال خوش میکنم برای همه مردم ایران زمین و امیدوارم در سال جدید اتفاقات شیرینی برایشان بیفتد.
«چمدان» را در نوروز ببینید
یک پیشنهاد به مخاطبانتان؟
آئیش: نمایش «چمدان»به نویسندگی و کارگردانی همسرم از 8 فروردین ماه در سالن اصلی تئاتر شهر برگزار میشود که میتوانید از تماشای آن لذت ببرید.
یک آرزو در لحظه سال تحویل؟
آئیش: امیدوارم مردم سال 95 را با امیدی بیشتر و حالی خوشتر آغاز کنند و روزهای بسیار خوبی در راه باشد.
طهماسبی: آرزوی سلامت و حال خوش میکنم برای همه مردم ایران زمین و امیدوارم در سال جدید اتفاقات شیرینی برایشان بیفتد.
محبوبه ریاستی