0
0
        

یکی از شکایت‌های پرتعداد پدر و مادرها، این است که می‌گویند انگار فرزندشان صدای آنها را نمی‌شنود و به آنچه از او خواسته می‌شود، اعتنا نمی‌کند. حرف گوش نکردن بچه‌ها دلایل متعددی دارد که دانستن آنها باعث می‌شود کنار بچه‌ها زندگی‌ای آرام‌تر و با تنش‌ کمتر داشته باشید. این دلیل‌ها عبارتند از:
1. شما الگوی خوبی نبودید. شما باید الگوی خوبی در زمینه گوش کردن باشید. به او نشان دهید که شنونده خوبی هستید. مهم نیست چند ساله است، باید ببینید در گفت‌وگو با دیگران چگونه رفتار می‌کنید و چطور به دیگران گوش می‌دهید. وقتی کودک با شما صحبت می‌کند، مستقیم نگاهش کنید. وقتی حرف می‌زند، به صفحه تلویزیون یا رایانه خیره نشوید. توجه داشته باشید بچه‌ها تقلیدکننده‌های خوبی هستند و هر طور که با آنها رفتار شود، رفتار می‌کنند. یادتان باشد «دو صد گفته چون نیم کردار نیست.»
2. به فریاد کشیدن و جیغ زدن متوسل می‌شوید. بیشتر والدین وقتی می‌بینند بچه به حرف آنها گوش نمی‌کند، فریاد می‌کشند. این عکس‌العمل کار را بدتر می‌کند. نجوا کردن یک درخواست، از صدای بلند نتیجه مثبت‌تری دارد. وقتی پدر و مادر با تُن و آهنگ صدای مهربان و آرام‌تر صحبت می‌کنند، بچه ناخودآگاه بیشتر تمایل پیدا می‌کند که به حرفشان گوش دهد.
3. جمله‌های شما با کلماتی مثل اگر، تو، چرا شروع می‌شود. وقتی جمله را با این 3 کلمه شروع می‌کنید، کودک‌تان تمایلی به شنیدن نخواهد داشت و از شما روگردان می‌شود، به این علت که:
اگر: گاهی می‌تواند یک کلمه تهدیدآمیز باشد و او را بترساند. بچه‌ها همیشه از ترس فرار می‌کنند، مثلا اگر به حرفم گوش نکنی...
تو: با گفتن کلمه تو، کودک احساس می‌کند به او حمله می‌کنید و شخصیتش مورد تهدید قرار می‌گیرد، به‌خصوص وقتی کلمات اغراق‌آمیز در مورد رفتارش به کار ببرید؛ مثلا تو هیچ وقت به حرف‌های من گوش نمی‌دهی!
چرا: با این کلمه از کودک خود می‌خواهید موردی را توضیح دهد، کاری که معمولا بچه‌ها قادر به انجامش نیستند؛ مثلا چرا به من گوش نمی‌کنی؟ بنابراین، جمله‌های خود را با این 3 کلمه شروع نکنید تا بچه‌ها از شما گریزان نشوند.
4. بدون اینکه توجه آنها را جلب کنید،شروع به صحبت کردن می‌کنید. گاهی کودک به شما گوش نمی‌کند یا به حرف‌های شما توجهی نشان نمی‌دهد چون توجهش جلب نشده یا تمرکز ندارد. وقتی می‌خواهید با او صحبت کنید، ابتدا مطمئن شوید که توجه‌اش را جلب کرده‌اید، به‌خصوص در مورد بچه‌هایی که راحت تمرکز خود را از دست می‌دهند. برای جلب توجه کودک چند راه توصیه شده است؛ اینکه در مقابل بچه بنشینید و به صورت و چشم‌های او نگاه کنید. با مهربانی و آرام صورت او را بالا نگه‌ دارید که به چشمان شما نگاه کند. ابتدای صحبت کردن از جمله‌هایی مثل «لطفا به من گوش کن» استفاده کنید. هر وقت به چشمان شما نگاه کرد، صحبت را شروع کنید. در طول صحبت می‌توانید با مهربانی دستان او را بگیرید تا توجه او به شما باشد.
5. به جای حرف زدن از او سوال می‌پرسید. اگر می‌خواهید بچه از قوانین خانه اطاعت کند، درخواست خود را صریح و بدون سوالی کردن آن به کار ببرید؛ مثلا به جای اینکه بپرسید «می‌خواهی حمام کنی؟» بگویید: «الان وقت حمام کردن است، لطفا برو حمام»
6. زمان و وقت صحبت کردن شما مناسب نیست. بچه در حال انجام تکالیفش است و روی آنها تمرکز کرده، درست همان لحظه شما می‌خواهید تمرکزش را به هم بزند و او را آماده کنید که به حرف‌تان گوش کند. مناسب‌تر این است که از قبل به فرزندتان بگویید می‌خواهید چند دقیقه دیگر با او صحبت کنید و در مواقعی که کار ارزشمندی انجام می‌دهد، مثل کتاب خواندن یا انجام تکالیف مدرسه، مزاحمش نشوید، مثلا می‌توانید بگویید: «چند دقیقه دیگر می‌خواهم با تو حرف بزنم.»
دکتر مونا فلسفی
روان‌شناس، درمانگرکودک و بازی‌درمانگر
هر دانش‌آموزی می‌تواند موفق شود
«ویلیام گلسر»، خالق تئوری انتخاب باور دارد که هر دانش‌آموزی می‌تواند موفق شود، حتی اگر خود آن دانش‌آموز این موضوع را باور نداشته باشد. او در کتاب فوق‌العاده «هر دانش‌آموزی می‌تواند موفق باشد»، ایده‌ها و نظراتی را مطرح می‌کند که با استفاده از آنها می‌توانیم به دستاوردهای شگرفی برسیم، دانش‌آموزان 2 یا 3 سال بالاتر از سطح تحصیلی خود پیشرفت می‌کنند و علاوه بر پیشرفت تحصیلی، میزان غیبت از مدرسه و مشکلات انضباطی نیز کاهش پیدا می‌کند. او معتقد است به عنوان معلم باید 7 عادت مخرب(کنترل بیرونی) انتقاد، سرزنش، شکایت، خرده‌گیری، تهدید، تنبیه و باج دادن را در ارتباطات و مدارس ترک کرد. او می‌گوید: «باید با خود بگوییم که امسال می‌خواهم شیوه‌ای متفاوت از سال قبل داشته باشم، در روز اول به جای آنکه به دانش‌آموزانم بگویم که از آنها انتظار دارم چه تکالیفی را انجام دهند و چگونه رفتار کنند و اگر به خواسته من عمل نکنند، چه خواهم کرد، می‌خواهم به آنها نزدیک‌تر شده و با آنها دوست شوم. نمی‌خواهم برایشان خط و نشان بکشم.» درواقع، «گلسر» دنبال ترویج اداره کلاس‌ها به صورت کیفی و متمرکز بر پرورش قابلیت‌های دانش‌آموزان است. فاصله گرفتن از کنترل بیرونی(7 عادت اشتباه) و رویکرد به سمت نظریه انتخاب (دلسوزی، گوش‌کردن، حمایت، مساعدت، دلگرمی، اعتماد کردن و دوستی) نکته‌ای است که کلاس‌های کیفی گلسر را از بقیه متفاوت می‌کند. کتاب شامل 12 فصل است و برای همه کسانی که با دانش‌آموزان کار می‌کنند، دغدغه بهبود چشمگیر وضعیت مدارس را دارند و کسانی که به معلمان آموزش می‌دهند، مناسب است. این کتاب نوشته دکتر «ویلیام گلسر»، ترجمه علی صاحبی است و نشر سایه سخن در 248 صفحه آن را چاپ کرده است.
اگر حسادت را بپذیریم، حالمان بهتر می‌شود
تا به حال برایتان اتفاق افتاده که به جمعی از خانواده یا دوستان و اقوام وارد و متوجه شوید عروس یا زن یا زنانی از فامیل بیش از همه مورد خشم و حسادت قرار می‌گیرد؟
شک نکنید او یا توانمند است یا زیبا یا هر دو ویژگی را دارد، مهم‌تر اینکه احتمالا همسرش به او عشق می‌ورزد و البته قدرت‌طلب است و زنان را ناخودآگاه تحریک می‌کند زیرا خودش را ابراز می‌کند و توجه مردان را می‌گیرد.
داستان بر سر «توجه» به دیگری است؛ یعنی زنی به‌دلیل ویژگی‌هایش مورد توجه خاص مردان و افراد مهمی است که زنان میل به خودنمایی در برابرشان دارند. دقیقا مهم نیست کدام مرد ولی مهم است توجه از آن کدام زن است.
مساله این است که زن توانمندی که سکوت می‌کند، مورد خشم زیادی قرار نمی‌گیرد و کمتر به او حسادت می‌شود زیرا زنان به‌دلیل ویژگی‌های زنانه می‌توانند روان مردان را تحت‌تاثیر قرار دهند و بیش از حق‌شان را بگیرند. توانمندی، پاداش مشخصی دارد که البته به آن پاداش هم حسادت می‌شود ولی زنانگی داستانی جداست. زنان به واسطه زیبایی و جذابیت زنانه، حتی طبقه اجتماعی و پرستیژ اجتماعی‌شان را بالاتر می‌برند و اینجا دعوا بر سر این است که چرا او و چرا من نه؟
البته حسادت به زن دیگر اغلب بستگی دارد زنان چه نوع توجهی بخواهند و اگر دیگری آن جنس توجه را بگیرد، حسادت‌برانگیز می‌شود. به طور کلی، در مورد برخی ویژگی‌ها که به دست آوردنی نیست، حسادت شدیدتر است؛ مثل زیبایی خدادادی یا ثروتی بی‌حد و حصر که می‌دانیم هیچ‌وقت نمی‌توانیم به آن دست‌یابیم. وقتی عدالت اجتماعی کمتر باشد، بی‌شک حسادت هم بیشتر می‌شود.
خیلی وقت‌ها مساله اصلی زنان، زنانگی و توجه مردان به ویژگی‌های زنانه دیگری است و اینکه دیگران تا چه حد تحت‌تاثیر آن زن قرار می‌گیرند. ممکن است زنی زیبا و باهوش باشد ولی به علت سکوت و خویشتنداری، کمتر توجه جلب کند و کمتر حسادت ایجاد کند. اینجا داستان، داستان زن دیگر و زنانگی برتر است.
اگر با رویکرد بیناسوژه‌ای (رویکردی در روانکاوی که می‌گوید هر حسی در بافت یک رابطه ایجاد می‌شود؛ مثلا در رابطه دو نفره، هر دو نفر در احساسی که پدید می‌آید، دخالت دارند) در نظر بگیریم، باید به بافت روابط فکر کنیم. حتما شنیده‌اید که می‌گویند فلانی بسیار خانم و ساکت است ولی زن دیگر را بی‌حیا و زبان دراز خطاب می‌کنند. واقعیت چیست؟ اغلب زنانی که قدرت‌طلب، حق‌طلب و گویا هستند و می‌توانند معادلات را به نفع خود تمام کنند، زنان دیگر را تحریک می‌کنند، مخصوصا زنانی که نمی‌توانند مثل آنها تاثیر‌گذار باشند. زنان جذاب هم این تاثیر را دارند، مخصوصا اگر با جذابیت‌شان دیگران را تحت‌تاثیر قرار دهد.
از سوی دیگر، به اعتقاد من، اغلب (نه همه) افرادی که به آنها حسادت می‌شود، با داشته‌های خود باعث تحریک حس حسادت دیگران می‌شوند، پس اگر ما را خانم و محترم خطاب کردند، خیلی خوشحال نشویم. جایی هم که خشم همه زنان متوجه‌مان است به خود نبالیم.
البته اگر به ما حسادت نشد و زنان با ما حس امنیت کامل داشتند هم باید به خودمان شک کنیم. چرا انقدر خیال‌شان از ما راحت است؟
چه بخواهیم، چه نخواهیم و چه خوشمان بیاید و چه نیاید، زنان زیبا و جذاب بی‌اخلاق و سطح پایین هم مورد توجه قرار می‌گیرند. می‌دانم‌ پذیرش این موضوع سخت است ولی این زن‌ها مورد توجه جنسی مردان زیادی قرار می‌گیرند ولی نه همه مردان و اگر نگران چنین زنانی هستیم، مشخص است خودمان را به یک هدف جنسی تقلیل داده‌ایم.
زنان تاثیرگذار، ابرازگر، باهوش و جذاب به واقع حسادت‌برانگیزند و زمانی که به جادوگری، اغواگری و... متهم می‌شوند و مورد خشم زنان قرار می‌گیرند، باید بدانند قدرت از هر نوع، خشم و بازی قدرت به دنبال دارد.
نکته قابل‌توجه این است که حسادت مردان عیان است و به آن معترف هستند ولی زنان با شیوه بی‌ارزش کردن زن دیگر حسادت‌شان را ابراز می‌کنند. زنان می‌ترسند که بگویند ما به زنی حسادت می‌کنیم که مبادا بیشتر جلب توجه کند اما بگذارید با قاطعیت بگویم شما با بی‌ارزش کردن زن دیگر، او را محبوب‌تر می‌کنید. اگر کسی تصور می‌کند حسادت نمی‌کند یا در بخش‌های عمیق روان، حس خودش را سرکوب می‌کند یا خودش را گول می‌زند یا انسانی فرازمینی است.
حسادت یک ویژگی طبیعی و عادی است و اگر بتوانیم آن را بپذیریم، حالمان خیلی بهتر می‌شود زیرا می‌توانیم برای بالاتر رفتن تلاش کنیم. زنان بهتر است با افزایش توانمندی‌ها و باور خودشان و ترمیم رابطه‌شان از حسادت بکاهند و به آرامش‌شان بیفزایند. حسادت همیشه وجود دارد ولی می‌تواند کمتر و والایش‌شده‌تر باشد.
کتایون خانجانی
درمانگر فردی و زوج‌درمانگر
چشمان مادربزرگ
هیکل درشت و‌ سنگینش را به زحمت کشاند تا لبه‌ صندلی چرخدار. دستش را گرفت به کنار میز. خانمی‌که همراهش آمده بود، زیر بغلش را گرفت تا بتواند بلندش کند اما زورش نرسید. بلند شدم، دخترک منشی هم آمد تا عاقبت سه تایی، نشاندیمش روی صندلی، پشت اسلیت. دانه‌های درشت عرق، یکی‌یکی از روی پیشانی بلندش سر می‌خوردند روی شیار گونه‌ها. جعبه‌ دستمال کاغذی را گرفتم طرفش. پرسیدم: «مشکلتون چیه مادرم؟»
بریده‌بریده گفت: «چشام خرابه خانم دکتر»
زن جوان، پی حرفش درآمد که: «هر دو تا چشمش رو عمل کرده قبلا، حالا می‌گه انگار خاک پاشیدن تو چشم‌هام»
پیرزن ادامه داد: «غروب که می‌شه چشام می‌خاره، می‌خاره، می‌خاره. اینقدر که می‌خوام انگشت‌ بندازم درشون بیارم از حدقه»
نگاه کردم به چشم‌هایش. به زیبایی محو غمگینی که نشسته بود توی آن صورت مهتابی. این چشم‌ها، این چشم‌ها را کجا دیده بودم پیش از این؟ برق آن تیله‌های عسلی، من را یاد کدام قصه می‌انداخت توی خواب‌های مه‌آلود کودکی؟ یادم نمی‌آمد چرا؟
گفتم: «چشم‌هاتون هم خیلی خشکن، هم حساسیت دارن. واسه همینه که انقدر می‌خارن.» زن جوان گفت: «خیلی هم گریه می‌کنه خانم دکتر. بهش بگین گریه واسه چشماش بده»
گفتم: «گریه چرا آخه؟ بخند به جاش، شما که انقدر خوشگل می‌شی وقتی می‌خندی.»
نگاهم کرد، با همان دو عسلی غمناک خاک‌گرفته. بعد گفت: «چجوری بخندم؟ عروسم 7 ماهه حامله بود که پسرم مُرد. سکته کرد، جوون 32ساله»
بعد صورتش را چرخاند به طرف زن جوان. بغض از میان حنجره‌اش راه افتاد سمت صدایش. بریده‌بریده درآمد که: «اینو می‌بینی؟ 10 روزش بود که عروسم اومد، گذاشتش تو دامن من و رفت که رفت. خدا شاهده از این طرف اشک می‌ریختم، از اون طرف شیشه شیر خشک می‌گذاشتم‌ دهنش»
این را که گفت، بغض رسید به چشم‌هایش. بعد یکدفعه اشک ریخت، مثل شکستن سدی کهنه در برابر هجوم سیلابی نابهنگام. آن‌وقت، دیدم که ستاره‌ها یکی‌یکی، از میان پلک‌های بسته‌اش افتادند پایین، روی دامن پیراهن سیاهی که روزگاری، گهواره‌ زن جوان بوده ‌است انگار.
زن، بغلش کرد، صورتش را چسباند به چروک‌های خیس صورت مادربزرگ و گفت: «گریه نکن دیگه، خانم دکتر بهش بگین گریه براش ضرر داره.»
چهره پیرزن فشرده شد در هم. گویی کاغذی مچاله شده از فرط اندوه. شانه‌هایش به سختی لرزیدند. میان هق‌هقی که بیگاه به جانش افتاده بود، گفت: «من 3تا دختر دارم، 2 پسر اما خدا خواست این بشه همه کس و کار من»
خوردم زمین، لگنم شکست. الان 10 ساله گوشه‌نشینم رو این صندلی چرخدار. هیچ‌جا نمی‌تونم برم. پوسیدم کنج خونه. الان که برگردم، دوباره باید بشینم خیره شم به در و دیوار. 10 سال کم نیست خانم دکتر، بعد می‌گی گریه نکنم؟ اینا گریه نداره؟»
نگاه کردم به تندیس فروریخته‌ای از درد که روبرویم نشسته بود. به آن چشم‌ها که یک چیز عجیب درونشان، مرا به یاد آشنایی قدیمی می‌انداخت؛ مادربزرگ...خودش بود، همان تیله‌های عسلی براق مهربان که وقتی اشک دورشان حلقه می‌زد، آدم دلش می‌خواست درجا، درست توی همان لحظه، برایشان بمیرد. نگاهش کردم و یادم آمد چقدر برای آنکه فقط یکبار دیگر مادربزرگ سرم را به روی سینه بگیرد و موهایم را بو بکشد، دلم تنگ شده است. از پشت اسلیت بلند شدم، بغلش کردم، رد اشک‌هایش ماند روی سپیدی روپوش.
گفتم: «بسه دیگه، گریه نکنین. شکر خدا رو به جا بیارین که یکی هست که اینجوری نگرانتونه، ببینین چطوری داره نگاهتون می‌کنه! دلش می‌شکنه وقتی شما اشک می‌ریزین. دلتون می‌خواد روزها بیاین اینجا پیش من؟»
صورت غمگینش باز شد به لبخند. گفتم: «جدی می‌گما، میاین اینجا می‌شینین، مردم رو می‌بینین، دلتون وا می‌شه، دیگه گریه هم نمی‌کنین.»
چشم‌های عسلی مادربزرگ خندید. خنده‌هایش نسیم صبح اول عید شدند وسط شلوغی درمانگاه ظهر تابستانی. دفترچه را دادم دست زن جوان. پرسید: «دیگه کی بیارمش پیشتون خانم دکتر؟»
گفتم: «دیگه؟!...هروقت حوصله‌اش سر رفت.»
مادربزرگ باز هم خندید. دست‌هایش را باز کرد به نشانه‌ آغوش، پیشانی‌ام را بوسید و گفت: «غم نبینی الهی دختر!»
در را که پشت سرشان می‌بستند، نگاهم افتاد به ساعتِ گذشته از دو. روی روپوش سفیدم از ردپای خیس آن همه اشک، چیزی جا نمانده بود.
دکتر ندا کارگر
جراح و متخصص چشم
کیست که مرایاری کند؟
گفت: «کیست مرا یاری کند؟»، صدایش در تمام اعصار، در گوش نسل‌ها نشست. به گوش ما رسید و فردا به گوش آیندگان هم می‌رسد. صدایش رسا بود، آنقدر که مردمان بشنوند، نشنیدند و ما لعنت می‌کنیم همه آن ناشنوایان را که اگر کمی شنوا بودند، شاید صحنه‌ای آنچنان جانگداز در کربلا رقم نمی‌خورد. ما آنها را مذمت می‌کنیم اما چه می‌‌کردیم اگر آنجا بودیم؟ مایی که همین حالا فریادهای نزدیک گوشمان را نمی‌شنویم که نشنیده می‌گیریم و حاضر نیستیم با اندکی مشغولیت ذهن به دیگری، در مرداب سرگرم ماندن به خویش، موجی بیندازیم. موجی که از به تباهی و تعفن کشیده شدن وجودمان نجاتمان می‌دهد و زحمت می‌انگاریمش.
از زندگی و سیره امام حسین (ع) چه‌ می‌دانیم؟ مایی که نه سکوت محجوب و نه نعره نیاز را در هیچ چشمی نمی‌خوانیم و نمی‌شنویم. ناشنوایی‌مان، خود را به ناشنوایی زدنمان، هر روز فاجعه‌هایی از جنس غم و حسرت یک کودک، از دست رفتن سایه سری و چراغ خانه‌ای و متلاشی شدن آشیان‌هایی را رقم می‌زند و هنوز نفهمیده‌ایم که ندیدن و نشنیدنمان چه تاوان سنگینی دارد و هنوز نفهمیده‌ایم اگر او بود، چه می‌کرد. این شب‌ها خیلی از ما برای آنچه به امام حسین(ع) و خاندانش رفت، گریه می‌کنیم، مرثیه سر می‌دهیم در عزای اویی که هست، در همه اعصار تا امروز حضور داشته و دارد و نمی‌دانیم باید به حال خودمان بگرییم که همین حالا هم حضور نداریم و بر کسی می‌گرییم که ذره‌ای از او در یاخته‌ای از بدنمان یافت نمی‌شود. نمی‌دانیم باید به حال خودمان بگرییم که گاهی یزید بی‌رحم زمانه‌مان هستیم، نمی‌دانیم شمر جایی در دلمان خانه دارد وقتی دلمان نمی‌سوزد از رنج هیچ‌کس و پایمان به برداشتن قدمی برای کسی پیش نمی‌رود. این شب‌ها حقیقت امام حسین (ع) بیش از هر زمان، پیش چشممان نمایان است. به‌دنبال ذره‌ای از او در وجودت بگرد.
زهراسادات صفوی
ستون آخر
می‌گویند رنگ رخساره خبر می‌دهد از سِر درون و چهره زرد و اندام لاغر او نشانگر حالش است. حالی که مدت‌هاست خوب نیست. دختری جوان است اما نه از آن جوان‌های بی‌تجربه. سختی‌های زندگی که دانه‌دانه بر سرش آوار شده، او را ساخته و وجودش را صیقل داده. وقتی پدر و مادرش را از دست داد، با خاله‌اش زندگی می‌کرد اما کمک‌خرج بود و از او هم نگهداری می‌کرد اما انگار قرار بود باز هم محک بخورد.
سال 1387 وقتی 16 ساله بود، پزشکان تشخیص دادند به سرطان خون مبتلاست. 11 سال است بیماری‌اش با دارو تحت کنترل بوده و کبدش هم اخیرا جراحی شده اما حالا بدنش به دارو مقاوم شده و به پیوند استخوان نیاز دارد. در این سال‌ها یک‌تنه با مشکلات جنگیده ولی بیماری، توانی برایش باقی نگذاشته تا بتواند کار کند. کسی هم ندارد که برای تهیه دارو و تامین هزینه درمان کمکش کند. امروز انسانی تنها برای زنده ماندن، برای کمتر درد کشیدن و برای مداوا، به کمک من و تو نیاز دارد و از ما یاری می‌خواهد. صدایش را می‌شنوی؟ می‌دانم که نمی‌توانی بی‌تفاوت بمانی. برای کمک به این دختر جوان می‌توانید کمک‌های نقدی خود را به کارت بانک پارسیان با شماره
0756-8001-0610-6221 به نام موسسه خیریه امدادگران عاشورا واریز کنید و با شماره تلفن75983000 (داخلی2) یا شماره همراه 09198012677 تماس بگیرید. این بیمار با کد 2877 در موسسه امدادگران عاشورا شناخته می‌شود.




مطالب مرتبط

دیدگاه کاربران

ارسال ديدگاه
نام :    ایمیل : 

عکس خوانده نمی شود کد امنیتی :      

کلیه حقوق این سایت متعلق به موسسه فرهنگی ابن‌سینای بزرگ می باشد. طراحی و اجرا توسط: هنر رسانه




ناحیه کاربری

آدرس ایمیل:
رمز عبور:
 
رمز عبورم را فراموش کرده‌ام

ثبت نام